يادم نکرد و شاد حريفي که ياد از او

شاعر : شهريار

يادش بخير گرچه دلم نيست شاد از او يادم نکرد و شاد حريفي که ياد از او
يادم نکرد يار قديمي که ياد از او با حق صحبت من و عهد قديم خويش
وان گل که ياد من نکند ياد باد از او دلشاد باد آن که دلم شاد از اونگشت
يار آن زمان که خواسته فال مراد از او حال دلم حواله به ديوان خواجه باد
تا داد من مگر بستد اوستاد از او من با روان خواجه از او شکوه ميکنم
روشنگران کوکبه بامداد از او آن برق آه ماست که پرتو کنند وام
از کار بسته هم گرهي ميگشاد از او ياد آن زمان که گر بدو ابرو زديي گره
روزي که سر به کوه و بيابان نهاد از او شرم از کمند طره‌ي او داشت شهريار